ایستگاه سربازی SoldiersStation

ساخت وبلاگ
عزاداری در مسجد اهل سنت ، خاطره ای از زارعی زمان جنگ بود و ایام محرم و منطقه ای برفی و سرما منطقه عملیاتی بودیم یک روز بچه ها تصمیم گرفتن نماز مغرب و عشا را بریم مسجد سنّی ها که نزدیک ما قرار داشت . مطابق مسجد شیعیان با پوتین وارد محوطه مسجد سنّی ها شدیم و نماز را به جماعت برگزار کردیم بعد از نماز اهل تسنن مسجد را ترک کردند ولی ما از خادم مسجد اجازه گرفتیم چند دقیقه ای عزاداری کنیم و او نیز اجازه داد کمتر از یک ساعت شد که نوحه خواندیم و سینه زدیم و شور و حال خاصی داشت .خداییش هیچ کسی مانع نشد و حتی تذکر هم ندادندپس از اتمام عزاداری و سینه زنی اومدیم تو حیاط مسجد که پوتین بپوشیم دیدیم حتی یک لنگه پوتین هم نیست .کسی هم غیر از ما نبودکه علت را بپریسم مجبورشدیم مسیر چند صد متری را درهوای سرد آن هم بدون پوتین روی برف و یخ تا پایگاه را ه برویم فردای آن روز متوجه شدیم پوتین ها روی پشت بام مسجد هستند .چند نفر با ماشین رفت پوتین ها را آوردن + نوشته شده در سه شنبه سوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 16:31 توسط سربازامنیّت حیدرعلی کریمی  |  ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1402 ساعت: 20:53

خاطره ای بسیار زیبا از نویسنده کتاب مردان آسمان «سید حکمت قاضی میرسعید» نویسنده‌ای که آثار بسیاری درباره نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به قلم او منتشر شده، خاطره‌ جالبی از شباهت این دو شهید هنگام تالیف کتاب «مردان آسمان» که شرح زندگینامه و نحوه به شهادت رسیدن خلبانان در سال‌های جنگ تحمیلی در آن نگاشته شده، تعریف کرده است: «در حال نوشتن زندگینامه خلبانی به نام محمدرضا ‌کرم بودم. پس از بررسی و تحقیق از منابع مختلف معاونت عملیات، نیروی انسانی، دبیرخانه و بازرسی و ایمنی نهاجا و بنیاد شهید، زندگینامه او را با شرح سانحه شهادتش نوشتم.قرار بود نخستین پرینت کتاب را که ۹۰۰ صفحه می شد بگیرم. شب، این عزیز ( محمدرضا کرمی) به خوابم آمد وگفت: « من کرمی هستم، یک بار دیگر این مطلب را بخوان!» صبح از خواب برخاستم. به سراغ اسمی که می‌گفت رفتم و دیدم چنین اسمی در کتاب آمده! چند بار مطلب را خواندم. مورد خاصی ندیدم. تمام شهیدانی که نام خانوادگی کرم، کرمی، کریمی و ... داشتند را یک بار دیگر مورد بررسی قرار دادم. تازه به اشتباه بزرگ خودم پی بردم. شباهت آنان برای خودم هم جالب بود. در یک اتفاق نادر که یک در هزاران هم ممکن است اتفاق نیفتاده باشد، هویت دو شهید کاملا با یکدیگر منطبق بود. حتی برای شما هم باورکردنش سخت است و من شرح حال این شهید را برای شهید دیگر نوشته بودم » .* اصل ماجرا این دو شهید، هر دو در تاریخ پنجم مهرماه سال۱۳۵۹ در حین بازگشت از ماموریت به شهادت رسیده‌اند اما نکته جالب اینجاست که علاوه بر تاریخ شهادت‏، تقریبا همه اطلاعات شناسنامه‌ای و شغلی این ۲نفر از جمله نام پدر، نام مادر، سال استخدام در ارتش، درجه نظامی، نوع هواپیما و حتی نوع شهادت ‌‌«اصابت موشک به هواپیما در حین بازگشت از ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:00

15روز مرخصی تشویقی بخاطر چای شیرین خاطره ای از حسین دهقان سرباز ژاندارمری جمهوری اسلامی بودم که در سال 1365 به خدمت مقدس سربازی اعزام شدم ، آموزشی را در مرکز آموزش ژاندارمری تمام کردم و به هنگ ژاندارمری شهرکرد منتقل شدم . پس از چند روز در طرح تقسیم به گروهان ژاندارمری فارسان اختصاص داده شدم .پس از این که چند شب نگهبانی و کار ارجاعات پاسگاه مرکزی را انجام دادم یک روز بعد از ظهر جناب سروان رجبی که در محوطه گروهان قدم می زد مرا صدا کرد گفت سرباز بیا اینجا ببینم .رفتم جلو و با یک احترام نظامی خشک خبردار ایستادم نگاهی به اتیکتم( نام نما )کرد و گفت دهقان برو آبدارخانه چای عصرانه درست کن .با ادای احترام گفتم : چشم قربان رفتم چای درست کردم آمدم محوطه و گفتم : جناب سروان چای آماده است .جناب سروان فرمودند برو چای را با سرویس کامل بیار کنار باغچه تا با جناب سروان شفیعی و بقیه بخوریم .پس از این که چای صرف شد سرباز عسگری اومد آبدارخانه و گفت جناب سروان رجبی احضارت کرده .پیش خودم گفتم : خدا به خیر بگذرونه رفتم و از ترس در حالی که نفسم در سینه حبس شده بود احترام محکمی گذاشتم جناب سروان خنده ش گرفت و گفت : تو همیشه چای خوش مزه و خوش رنگ درست می کنی ؟قبل از این که جواب بله یا خیر بدم تو این فکر بودم که جناب سروان شوخی میکنه یا جدی ؟چیزی نگفتم و چشمانم در چشم او خیره شده بود سپس فرمودند از فردا صبح مسئول آبدارخانه هستی بازهم می گم نگاهش از زیر عینک طوری بود که که نمی دانستم شوخی میکنه یا جدی گفتم : چشم جناب سروان سپس دستوردادند : برو استراحت کن آمدم آسایشگاه و دراز کشیدم آن شب در لوحه نگهبانی نبودم و تا صبح خوابیدم و استراحت کردم تقریباً مدت یک ماهی می شد که آبدارچی بودم صبح که بیدار ب ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:00

خاطره ی اعدام تا شهادت (سرلشکرخلبان ابوالضل مهدیار و محمود شادمان بخت ) سرلشکر خلبان ابوالفضل مهدیار در 2 خرداد سال 1327 در شهر قم متولد شد.بعد از آموزش اولیه زبان انگلیسی و خلبانی هواپیما جنگنده در ایران به کشور آمریکا اعزام شد و بعد از آموزش جنگنده توانست به درجه آموزش پیشرفته هواپیما جنگنده برسد و در سال 54 گواهینامه خلبانی شکاری بمب افکن جنگنده فانتوم را دریافت کرد.از سال 1354 الی 1356 در پایگاه شکاری شیراز خدمت می کرد و در سال 56 به پایگاه شهید نوژه منتقل شد. وی در تابستان 59 به دخالت در کودتای شهید نوژه متهم و دستگیرشد ( معمولاً افرادی کارآمد ومؤثر با مهارت بالا برای کودتا ها انتخاب می شوند ) روز دادگاه مهدیار فرا رسید و نظامی مذکور در دادگاه حاضر شد. کاملاً مشخص بود که خیلی منقلب شده است و با بقیه کودتاچیان، فرق اساسی پیدا کرده است. به­ عبارتی، بقیه کودتاچیان در مقطع دادگاه، تقاضای اظهار ندامت و پشیمانی کردند و تقاضای عفو داشتند، اما سروان مهدیار، یک حالت عجیبی داشت. در دادگاه، خیلی از ته دل واقعاً گریه می‌کرد و می‌گفت من نمی‌گویم مرا اعدام نکنید، مرا اعدام بکنید، ولی به‌عنوان کودتاچی اعدام نکنید. مرا ببرید در جبهه به ­عنوان کیسه شن از من استفاده کنید، مثلاً بزنند من کشته شوم، ولی در جبهه کشته شوم. یا به ­هر طریقی که می‌دانید مرا ببرید از هواپیما در جبهه پرت کنید تا آنجا کشته بشوم.این وضعیت که پیش آمد، رئیس دادگاه که مرحوم آیت الله ری شهری بودند، حکم ندادند و این پرونده را برداشتند و بردند محضر حضرت امام خمینی رحمت الله علیه و عفو او را گرفتند. تصوّر می‌کنم همان روزپرونده را بردند یعنی صبح که دادگاه بود، بعدازظهر پرونده را بردند خدمت حضرت امام ( ره ) ( روایت است که ا ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:00